اشنایی من و بابایی و داستان عقدمون...
سلام گل مامان میخوام اینو برات بنویسم تا بدونی مامان و بابایی چطور باهم اشنا شدن و تو چه شرایطی عقد کردن عمه بابایی تو کوچمون همسایمون بود با مامانم خیلی دوست بودن و رفت و امد زیاد داشتیم و تقریبا همه فک و فامیلاشونو میشناختم باورتون نمیشه من همه پسرا فامیلشونو دیده بودم جز شوشورو اای جاااااان یادش بخیررررر همیشه ماهرمضون خونه عمش دعوت بودیم اونم بودو 2 سالی ذاق سیاه چوب میزد منم که روحم خبر نداشت حتی یشب خونه عمش شب خوابیده بود که به یه بهونه ای بیاد در خونمون منو ببینه از نزدیک اما نتونسته بود و منو هم چندبار تو خیابون بطور اتفاقی و تو راه دانشگاه دیده بود اما از اونجایی که خونوادش متدین بودنو همه چادریو باحجاب و ماهم خونواد...
نویسنده :
یه منتظر
15:04